نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 

در شاهنامه زنان اغلب کارکردی مثبت و زاینده دارند، ولی زنانی هم با چهره ای پلید، ویرانگر و فریبنده ظاهر می شوند که هدف آن ها فریفتن شهریاران و قهرمانان است. این زنان که پلیدی و فریبندگی خود را از جهی به ارث برده اند در نهایت خود نیز نابود می شوند. در رأس آنان سودابه قرار دارد.

سودابه

در شاهنامه در کنار نمایش زنان خردمند، پسندیده و محبوبی که نقشی آفریننده، زاینده و حیات بخش دارند، زنانی دیده می شوند که نماد پلیدی، آلودگی و خرد اهریمنی اند و مسبب جنگ، خونریزی، مرگ و ویرانگری می شوند.
این زنان که بیشتر نقش گمراه کردن مردان به خصوص شهریاران، شاهزادگان و قهرمانان را برعهده دارند، بازنمود و تکرار عقلانی تر و منطقی تر « جه یا جهی» در اساطیر کهن ایرانی می باشند، از این رو پیشینه ی ظهور و حضور آنان به روزگار دیرین اسطوره ها باز می گردد.
« جهی / جهیکا در اوستا و جه (1) در پهلوی ( به معنی زن فرومایه و روسپی) نام دختر اهریمن است که نماد مردکامگی پلید و ناپارسایانه به شمار می آید، و در پتیاره کرداری و آفرینش آشوبی برترین مینوی ستیهنده است» ( دوستخواه، 1380: 215). او موجب تازش اهریمن بر آفرینش می شود.
در بندهش آمده است: هنگامی که اهریمن از کارافتادگی خود و سایر دیوان را دید گیج شد و سه هزار سال در گیجی ماند. هر کدام از دیوان سعی بر بیدار کردن او داشتند ولی او از گیجی برنخاست تا آن که جهی تبهکار، با به سر رسیدن سه هزار سال آمد و گفت که « برخیزید پدر ما! به سبب کردار من، زندگی نباید. فره ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه ی آفرینش هرمزد آفریده را بیازارم... اهریمن آرامش یافت، از آن گیجی فراز جست، سر جهی را ببوسید» ( فرنبغ دادگی، 1380: 51). شبیه ترین زن شاهنامه به این ماده دیو اهریمنی آزاردهنده سودابه است. فرایند دگرگونی و عقلانی شدن اسطوره ها او را از هیئت دیو زنی به شکل انسانی تبدیل کرده است.
در شاهنامه او دختر شاه هاماوران است که پس از حمله ی نابخردانه ی کیکاووس به هاماوران، به زنی شاه ایران درآمد و به دربار ایران راه یافت. او پایدارترین و منفی ترین نتیجه ای است که نابخردی کاووس به بار آورد. همان گونه که حمله به مازندران او را به اسارت دیوان درآورد و نابینا کرد، حمله به هاماوران نیز او را به سودابه پیوند داد و پس از آن به اسارت او درآمد. زبونی پیوستن به سودابه بیشتر و وخیم تر بود. زیرا اسارت، جسم و تن او را به بند کشید در حالی که سودابه خرد او را در بند کرد و نیروی تشخیص و تمییز را از او گرفت. کیکاووس خود به نقش زن در خردمندی مرد اشاره می کند و در ماجرای سیاوش و سودابه می گوید:
چو فرزند و زن باشدم خون و مغز
کرا بیش بیرون شود کار نغز
(3، 34)
در این بیت فرزند، خون و زن مغز دانسته شده است. این دیوزن اسطوره ای که در شاهنامه به شکل زنی با هیئت انسانی ظاهر شد، پس از تباه کردن خرد کیکاووس، در اندیشه ی شوم فریفتن سیاوش شد، و با به کار گرفتن روش های فریبنده ی زنانه سعی کرد خرد و پاکی سیاوش را برباید و چون پیروز نشد به اتهام متوسل شد و در نهایت رسوا گردید. پلیدی او فریفته شدن کیکاووس در نهایت سیاوش را که اسطوره ی پاکی، پیمان و زیبایی بود به کام مرگ فرستاد. ولی از آن جا که نیکی بر بدی غلبه خواهد کرد، رستم، سودابه را تباه کرد و کیکاووس را از شر او رهانید.
سودابه در شاهنامه در مقابل زنانی چون رودابه، فرانک، کتایون و به ویژه فرنگیس قرار دارد. او تجسم عشقی جنسی و شهوت آلود است که نشانی از زایندگی و حیات در آن دیده نمی شود. او در شاهنامه نه تنها سزاوار عهده دار شدن نقش مقدس مادری قهرمان یا شهریاری نمی شود، بلکه با فتنه انگیزی و پتیارگی و مرگ آفرینی سیاوش، شاهزاده ی اسطوره ای شاهنامه را به کام مرگ می فرستد.
سودابه وجودی مرکب از دژخردی و اسطوره است. او کیاست، زیرکی و هوش خود را در خدمت مقاصد پلید و اهریمنی خود قرار می دهد.
عده ای « سودابه را ورود عنصر بیگانه ی اسطوره ای، یعنی مادرسالاری در اساطیر سومری - سامی و مدیترانه ای می دانند. ولی در داستان سیاوش مادرسالاری و تقابل نقش زن و مرد دیده نمی شود. آنچه مهم است شهوترانی سودابه و تلاش او برای تسلیم کردن سیاوش، و سرانجام شکست اوست که از جهی زن پتیاره ی اهریمنی اقتباس شده است» ( بهار، 1374: 44).
در اسطوره همه ی آفرینش هرمزد آفریده مانند آتش، گیاه، آب، زندگی، مرد پرهیزگار و گاو مورد آسیب و آزار جهی قرار می گیرند؛ در شاهنامه نیز سودابه، سیاوش نماد پرهیزگاری و راستی و اسطوره ی پیمان و مهر و زیبایی را می آزارد، آتش به یاری سیاوش می شتابد و با سودابه همنبرد می شود و او را رسوا می کند:
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
(3، 33)
آتش سیاوش را نمی سوزاند و او خود این نکته را می داند، زیرا پاک و بی گناه است و به نیروی یزدان نیکی دهش امید دارد و می گوید:
اگر کوه ‌آتش بود بسپرم
از این تنگ خوار است اگر بگذرم...
به نیروی یزدان نیکی دهش
کزین کوه آتش نیابم تپش
(3، 33)
در نهایت آتش بر او گلستان شد:
چنان آمد اسپ و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار
(3، 36)
زمین و گیاه از مرگ سیاوش آزرده و کین خواه او می شوند. در این آزردگی علاوه بر افراسیاب و گرسیوز، سودابه نیز نقش دارد. دژخردان خود از آزرده کردن طبیعت نگرانند:
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیاه روز کین
(3، 151)
اختران و اخترشماران نشان ناپاکی سودابه را آشکار می کنند و چاره گری های پلید او را برملا می سازند. آب در مرگ سیاوش که سودابه مسبب آن بود عزادار و آزرده می شود:
به کین سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین بر افراسیاب
(3، 150)
سودابه ی مرگ آفرین با آفرینش می جنگد و هنگامی که سیاوش پرهیزگار بر اثر نیرنگ های او و به دست نیروهای اهریمنی - که یاریگران او و نیات شوم و پلیدش محسوب می شوند - کشته می شود، خورشید و ماه سیاه می پوشند:
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد بپوشید خورشید و ماه
(3، 153)
در نتیجه می توان گفت همدلی طبیعت با سیاوش و آزردگی او از مرگ وی به آزردگی طبیعت از جهی در اسطوره ی نبرد اهریمن با آفرینش شباهت دارد، به خصوص که سیاوش را نماد گیاهان و نباتات نیز می دانند.
نمادهای اسطوره ای مذکور به نوعی با خرد، اندیشه و روان در ارتباطند:
آتش که در کنار سیاوش سوزندگی خود را از دست می دهد و با سودابه می جنگد با اندیشه خویشی دارد. آتش را اهورامزدا از اندیشه ی خود آفرید. ( رابطه ی اندیشه و آتش در همین پژوهش در بخش زال آمده است.)
درخت یا گیاه که با سیاوش ( نیروی همستار سودابه) آشتی می کند و نماد انتقام خون سیاوش می گردد، نماد خودآگاهی است. درخت یا گیاه نماد بالندگی و انکشاف روانی است ( یونگ، الف، 1377: 229).
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندر آمد درختی ز گرد
(3، 168)
آب، خورشید و ماه نیز نشانه ها و لوازم حیات و زندگی محسوب می شوند.
داستان سودابه در شاهنامه بیان نبرد دژخردان و دژکرداران با خردمندان و نیک کرداران است. سودابه نمونه ی شهوترانی و کامجویی، پیمان شکنی و پیمان ستیزی، دروغ و ناراستی و پلیدی های زنانه در شاهنامه است. خویشکاری جهی وار او یعنی ربودن خرد مرد، موجب می شود سیاوش را به شبستان شاه فراخواند تا او را با جاذبه های زنانه فریب دهد. اما او پرورده ی رستم خردمند است و فریب نمی خورد:
کسی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاووش را این بگوی
که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان
(3، 14)
سیاوش تن به بی خردی و کامجویی نمی دهد. سودابه نهایت تلاش خود را برای فریفتن او می کند تا جایی که به کاووس بی خرد متوسل می شود و از او می خواهد که سیاوش را به شبستان بفرستد:
فرستش به سوی شبستان خویش
بر خواهران و فغستان خویش
همه روی پوشیدگان را ز مهر
پر از خون دل است و پر از آب چهر
نمازش برند و نثار آورند
درخت پرستش به بار آورند
(3، 14)
سیاوش که سودابه را می شناسد و از پلیدی او آ‌گاه است، به کاووس ساده لوح هشدار می دهد، اما او از درک آن عاجز است. بین خرد پدر و پسر فاصله ی زیادی وجود دارد، زیرا او پرورده ی رستم است نه کاووسی که به سودابه پیوسته است. پیوند با سودابه کیکاووس را به حقارت و زبونی می کشاند و او را از سیاوش دور می کند. « قبول عشق این زن شکستن عهدی است که ناگفته میان پدر و فرزند بسته شده و بی وفایی و روی گرداندن از مردانگی و دانایی است» ( مسکوب، 1375: 51).
ابیات زیر به روشنی بیانگر نبرد خرد و بی خردی بین سیاوش و سودابه است. سیاوش خواهان همنشینی با موبدان، بخردان، بزرگان و کارآزموده ردان است نه شیفته ی شبستان و پوشیده رویان آن. او پرورده ی رستم است؛ به دنبال آموزش و دانش است و شبستان نمی خواهد، زیرا خرد نابی دارد که به او هشدار می دهد: « چه آموزم اندر شبستان شاه؟» و زنان سودابه صفت را نمی پسندد و انکار می کند: « به دانش زنان کی نمایند راه؟» او می گوید:
مرا موبدان ساز با بخردان
بزگران و کارآزموده ردان...
چه آموزم اندر شبستان شاه
به دانش زنان کی نمایند راه
(3، 15)
سیاوش می داند مهر زن با وجود خوشایندی می تواند اهریمنی باشد و این دانستن حاصل خرد اوست، و نیرویی فراتر و اسطوره ای او را یاری نمی کند:
سیاوش بدانست کان مهر چیست
چنان دوستی نز ره ایزدی ست
(3، 18)
در شاهنامه نیروهای اهریمنی چون زن جادوگر، گرسیوز پلید و افراسیاب اهریمنی در کنار سودابه و در مقابل سیاوش می ایستند. این نیز دلیلی دیگر بر دژخردی اوست.
ابتدا زنی پلید که باردار دو بچه ی اهریمنی است او را یاری می کند و با ویران کردن نقش مادری، دو بچه ی خود را می کشد و به سودابه می دهد. سودابه با تهمت ساقط کردن و قتل دو شاهزاده ی دروغین به سیاوش قصد تخریب وی را دارد، و شاید در ژرفای روان بیمار و پلید خود ناسزاوار بودن خود را در پذیرش نقش مادری - که نقشی ازلی و مقدس است - برای کاووس و اطرافیان توجیه و تبیین می کند. زن یاریگر سودابه و حتی بچه های او از تبار دیوان و اهریمنانند و ظلمت و تیرگی شب را برای مقصود شوم خود برمی گزینند:
چو شب تیره شد داروی خورد زن
که بفتاد زو بچه ی اهرمن
دو بچه چنان چون بود دیوزاد
چگونه بود بچه جادونژاد
(3، 29)
اخترشماران و اختران روشن به یاری سیاوش می آیند و سودابه را رسوا می کنند. اخترشماران مردان علم و اسطوره اند و با توسل به دانش و اسطوره راز کردار سودابه را درمی یابند:
از آن پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه....
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه در انجمن
دو کودک ز پشت کسی دیگرند
نه از پشت شاه و نه زین مادرند
(3، 30)
خرد پلید این بداندیش ناپاک زن در کنار کم خردی کاووس، سیاوش را به توران می کشاند و آن جا گرسیوز کار ناتمام سودابه را به انجام می رساند.
سودابه آنیمای منفی وجود کاووس است که با پیوستن به آنیموس خود ( کاووس) درختی می کارند که برگش خون و بارش کین است. سودابه زنی است که به دلیل دژ خردی در نیمه ی تاریک و ظلمانی و اهریمنی اسطوره و حماسه جای می گیرد، و درنهایت به دست رستم، آموزگار خردمند سیاوش به دو نیم می شود و از آن پس شخصیت کیکاووس تغییر می کند. این نابودی و انتقام، پیروزی خرد بر بی خردی را هم در درون انسان و هم در عرصه ی حیات اجتماعی و بیرونی مژده می دهد:
به خنجر به دو نیم کردش به راه
نجنبید بر جای کاووس شاه
(3، 172)

زنان فریبنده ی هفت خوان

نمونه ی دیگری از زنان منفی و فریبکار شاهنامه، در خوان چهارم رستم و اسفندیار دیده می شود. در این ماجراها زنان اهریمنی با پیکرگردانی اسطوره ای به شکل زیبارویانی جوان بر سر راه قهرمانان ظاهر می شوند و سعی در فریفتن آن ها دارند:
در چهارمین خوان از هفت خوان رستم درباره ی زنی که بر سر راه او قرار می گیرد آمده است:
بیاراست رخ را بسان بهار
وگر چند زیبا نبودش نگار
بر رستم آمد پر از رنگ و بوی
بپرسید و بنشست نزدیک اوی
ندانست کو جادوی ریمن ست
نهفته به رنگ اندر اهریمن ست
(2، 98)
دورویی و فریبکاری این زن در این ابیات مشخص است. پیکرگردانی آنان ویژگی اسطوره ای نیز دارد که در بخش هفت خوان به آن پرداخته شده است. در مبارزه با این زنان، قهرمان به یاری خرد و اسطوره پیروز می شود.
در خوان چهارم نیروی ایمان رستم به یاری او می شتابد. او خداوند مهر را آواز می دهد و نام یزدان بر زبان می راند؛ ناگهان زن جادو به چهر دگرگون می شود:
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه تر گشت جادو به چهر
(2، 98)
رستم او را می شناسد و میانش را به دو نیم می کند، همان گونه که سودابه را دو نیم کرده بود. در پس این نیروی یاریگر اسطوره ای نوعی خرد بندگی و معرفت شهودی دیده می شود که اگر وجود نمی داشت رستم نام یزدان را بر زبان نمی آورد.
در زندگی انسان همواره دیوان و جادوگرانی توانا و ظاهرفریب وجود دارد که به حکم خرد برای پرهیز از آن ها باید به یزدان پناه برد. در چنین ابیاتی اسطوره با دینداری و خداپرستی می آمیزد. در خوان چهارم اسفندیار نیز حضور چنین زنانی آشکار است:
زن جادو آواز اسفندیار
چو بشنید شد چون گل اندر بهار...
بسان یکی ترک شد خوبروی
چو دیبای چینی رخ از مشک موی
بیامد به نزدیک اسفندیار
نشست از بر سبزه و جویبار
(6، 178)
یاریگر اسفندیار در نبرد با این جادوی پتیاره زنجیری آهنین است که در کالبد بیرونی خود نامعقول و باورنکردنی به نظر می رسد، اما در تأویل و تفسیری ژرفاشناختی می تواند نیروی خردی باشد که مهارکننده ی شهوات و امیال انسان است. همان گونه که زنجیر ویژگی مهارکنندگی دارد:
یکی نغز پولاد زنجیر داشت
نهان کرده از جادو آژیر داشت
به بازوش دربسته بد زردهشت
به گشتاسپ آورده بود از بهشت
بدان آهن از جان اسفندیار
نبردی گمانی به بدروزگار
به زنجیر شد گنده پیری تباه
سر و موی چون برف و رنگی سیاه
(6، 179)
پشوتن مرد خرد و راهنمای اسفندیار در این داستان است.
در اوستا این زنان جادوگر هوس انگیز موجب نگرانی زرتشت شده اند و او از هوم زرین نابودی آن ها را می طلبد:
« ای هوم زرین!
بستیز با زن روسپی جادوی هوس انگیز که [ گناهکاران] را پناه دهد... که پیکراشون را نابود کند، زیناوند شو!» ( اوستا، 1385: 143).
نمونه ی دیگری که زن و زنانگی او در شاهنامه اهریمنی، ویرانگر و کشنده است، در نبرد سهمگین ایرانیان با ارجاسپ تورانی دیده می شود. وقتی زریر خردمند به نبرد می آید هیچ تورانی جرئت همنبردی با او را ندارد، ارجاسپ اهریمنی چاره ای می سگالد و نتیجه ی این بدسگالی فریفتن مردان نامخواه سپاه با وعده ی دادن دختر به آن هاست. در این نبرد دختران فریبنده ی ارجاسپ به مباشرت بیدرفش در مرگ زریر خردمند شریک می شوند:
هر آن کز میان باره انگیزند
به گرداندش پشت و بگریزند
من او را دهم دختر خویش را
سپارم بدو لشکر خویش را...
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلید و بد جادوی و پیر گرگ
(6، 104)
در این ماجرا عنصر زنانه حتی بدون حضور زن با نقش فریبندگی و مرگ ظاهر می شود و موجب مرگ زریر می گردد.
نکته این است که برای پیوستن به زنان مثبت و زاینده مرد باید سفر کند، بر اژدها پیروز شود ( بهرام چوبینه و دختر خاتون چین)، آزمون زمان را تفسیر کند ( زال و رودابه)، از نماد خرد یعنی پیران پیروی کند ( سیاوش و فرنگیس)، از بی خردی های گذشته دور شود ( گشتاسپ پس از سفر به روم و کتایون)، از آب بگذرد ( فریدون و دختران جمشید) و نمونه هایی از این قبیل که همه نشانه ی لزوم خودآگاهی و خردمندی برای برقراری این پیوند است. در حالی که برای پیوستن به زنان منفی و ویرانگر مرد باید بی خردی کند و بداندیشی ورزد، باید آغازگر جنگی نابخردانه باشد ( کاووس و سودابه) یا باید نماد خرد را بکشد ( قاتل زریر و دختر ارجاسب).

پی نوشت ها :

1.Jeh.

منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول